www.iiiWe.com » دو برادر

 صفحه شخصی سید وحید جعفری   
 
نام و نام خانوادگی: سید وحید جعفری
استان: تهران - شهرستان: تهران
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: سه
شغل:  مهندس ناظر
شماره نظام مهندسی:  103087325
تاریخ عضویت:  1389/11/04
 روزنوشت ها    
 

 دو برادر بخش عمومی

19

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود زندگی می کردند . آنها یک روز به خاطر مسئله ی کوچکی به جر و بحث پرداختند . و پس از چند هفته سکوت اختلافشان زیاد شد و از هم جدا شدند .

یک روز صبح زنگ خانه برادر بزرگتر به صدا در آمد . وقتی در را باز کرد مرد نجاری را دید. نجار گفت : من چند روزی است که به دنبال کار می گردم . فکر کردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشد . آیا امکان دارد کمکتان کنم ؟

برادر بزرگتر جواب داد : بله اتفاقا من یک مقدار کار دارم . به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن آن همسایه در حقیقت برادر کوچکتر من است . او هفته ی گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را بکنند و این نهر آب بین مزرعه ی ما افتاد . او حتما این کار را به خاطر کینه ای که از من به دل دارد انجام داده . سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت : در انبار مقداری الوار دارم از تو می خواهم بین مزرعه ی من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم .

نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار .

برادر بزرگتر به نجار گفت : من برای خرید به شهر می روم اگر وسیله ی نیاز داری برایت بخرم .

نجار در حالی که بشدت مشغول کار بود جواب داد : نه چیزی لازم ندارم ...

هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت چشمانش از تعجب گرد شد . حصاری در کار نبود . نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود.

کشاورز با عصبانیت رو به نجار گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی ؟

در همین لحظه برادر کوچتر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد برادرش دستور ساختن آن را داده به همین خاطر از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست .

وقتی برادر بزرگتر برگشت نجار را دید که جعبه ی ابزارش را روی دوشش گذاشته بود و در حال رفتن است .

کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشند .

نجار گفت : دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم

پنجشنبه 5 آبان 1390 ساعت 12:15  
 نظرات    
 
وریا ژولیده 16:07 پنجشنبه 5 آبان 1390
0
 وریا ژولیده
داستان آموزنده ای بود
ممنون
یحیی بهمنی 16:34 پنجشنبه 5 آبان 1390
0
 یحیی  بهمنی
تا کنون چند پل ساخته‌ایم؟
چند پل را خراب کرده‌ایم؟
بهزاد حسین زاده 16:38 پنجشنبه 5 آبان 1390
0
 بهزاد  حسین زاده
زیبا بود متشکرم
جعفر نظری 22:22 پنجشنبه 5 آبان 1390
3
 جعفر نظری
هرچند داستان واقعی نبود ولی خوب اییییییی بد نبود
البته فراموش نکنیم که برای ایجاد دوستی ،باید عین نجار عمل کنیم
مسعود احمدنژاد 00:10 آدینه 6 آبان 1390
0
 مسعود احمدنژاد
ممنون
محسن حیدری 14:23 آدینه 6 آبان 1390
0
 محسن حیدری
سپاس.زببا بود
وحیده طباخها 15:57 آدینه 6 آبان 1390
0
 وحیده طباخها
محشر!